جوجو کوچولوجوجو کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

جوجه کوچولوی مامان

دل نوشته های مامان

نمیدونم یه وقتایی که فکرشو میکنم میبینم بعضی اتفاق ها چه زود میگذره مثلاً از روزی که فهمیدم خدا یه فرشته کوچولو رو به ما هدیه داده تا امروز خیلی زود گذشته با همه اتفاق های خوب و بدش یه وقتایی باورم نمیشه که شما یه روزی تو دل مامانی بودی و من و بابایی برای دیدن شما لحظه شماری میکردیم چه الان که دیگه نزدیک البته نزدیک به یک ساله که مهمون خونمون شدی داری جلوی چشمامون قد میکشی و بزرگ میشی کارای جدید یاد میگیری حرفهای جدید ،حرکات جدید انقدر بلا شدی که نگو از وقتی گذاشتمت مهد یعنی از ٦ ماهگی مامان میگفتی ولی یه یک ماهی بعد ازاینکه رفتی مهد دیگه فقط زبون درازی و صداهایی مربوط به زبون درازی رو انجام میدادی اما الان که دقیقاً ١٠ماه و ٨ روزته کار...
13 مهر 1392

دخترک ناز نازی

سلام به دخترک نازی نازی مامان عاشق اشپزخونه و گاز و ظروف و... به محض اینکه من یا بابایی پامونو بذاریم تو اشپزخونه دنبال ما موشک میدویی و میای تو و از اجاق گاز اویزون میشی البته من خیلی حواسم به شماست و همه وسایلی رو که امکان سقوط دارند و جمع کردم اما شرمنده دیگه گازو نمیتونم جمع کنم با وجود موانعی که برای ورودت به اشپزخونه گذاشتیم اما مثل بچه گربه خودتو از کوچکترین منفذ رد میکنی و میای تو اشپزخونه جیگرتو بخورم کوچولوی مامان خیلی شیطون شدی و من از اینهمه انرژی و شیطنت تو میترسم البته میدونم که شما به صورت طبیعی و نرمال میخوای انرزیتو تخلیه کنی این ما هستیم که به خاطر کارای روز مره و مشکلات صبر و حوصلمون کمتره اما من تمام تلاشمو میکنم که ...
13 مهر 1392

شیطونی های جیگر من

درست از زمانی که تونستی بشینی فعالیت هات برای حرکت و گرفتن وسایل و سینه خیز رفتن شروع شد خیلی خوشگل راه میری طوری دلم برات ضعف میره انقدر قربون صدقه تو و کارات میرم که صدای بابایی دیگه دراومده ولی دلم اروم نمیشه که فدات نشم و برات نمیرم اخه یه تیکه از خودمی که اینهمه شیرین و زیبا کردی زندگی من و بابایی رو عاشقققققتتتتتممممممممممممممممممممممممممم موقع راه رفتن سینه خیز هم نمیری پای راستت رو جلو میذازی و خودتو به جلو پرت میکنی و میجهی و یه عاله عکس و فیلم از این کارات دارم که وقتی میبینیم از خنده روده بر میشیم الهی من فدات شم یکی یه دونه مامان اگه بعضی ار فیلمات به خصوص دیدن اهنگهای مورد علاقت رو بذارم تو اینترنت از اون کلیپهای پر طرفدار ...
11 مهر 1392

واکسن 6 ماهگی

سلام به دختر گلم نمیدونی چقدر دوست دارم و دلم زود به زود برات تنگ میشه یه عالمه زنگ میزنم مربی مهدت و حالتو میپرسم انصافاً مربی خوبی داری و یه عالمه هواتو داره و مواظبته دستش درد نکنه   روز اول خرداد که من رفتم سرکار چهارشنبه بود چون پنجشنبه ها تعطیلم باز فرصت بیشتری داشتم تا با هم باشیم دخترکم برای 5 خرداد باید واکسن 6 ماهگیتو بزنی ولی چون وسط هفته بود گذاشتم اخر هفته که اگه تب کردی بتونم ازت مراقبت کنم و خیلی اذیت نشی نازنینم اول که واکسنتو زد گریه کردی اما زودی ساکت شدی و خوابت برد ولی خونه که اومدیم تب کردی و چون بزرگ شدی و یاد گرفتی حرکت کنی چون پاهات درد میکرد و نمیتونستی تکونشون بدی کلافه شده بودی و مدام بی قراری میکردی بمیرم...
6 مهر 1392

عروسی رفتن دخترک ناز مامان

سلام به روی همچون ماه دختر گلم .عشق مامان داره کم کم بزرگ میشه و کارای جدید میکنه یادگرفته زبون درازی کنه و سعی میکنه بشینه راحت قلت میزنه واز این طرق خودشو به چیزی که میخواد برسونه جیگر مامان کلی عکس داری که سر فرصت تو وبلگت میذارم تا ببینی چقدر نفس شدی عشقولانه ی من 03/03/92 رفتیم عروسی یکی از فامیلای مامانی که که شما خیلی شیک و مجلسی موقع رقص و پایکوبی خوابیدی و موقع شام بیدار شدی و نذاشتی من یه لقمه غذا بخورم تا اینکه بابایی اومد و شما رو برد تا منم کمی استراحت کنم در کل موقع غذا خوردن به هیچ وجه اروم و قرار نداری چه تو خونه چه جاهای دیگه شکموی مامان  داری کم کم تپل مپل میشی دخملم ...
6 مهر 1392

اولین روز کاری مامان

سلام دخترکم، امروز یعنی 01/03/92 من بعد از مدت 7 ماه برگشتم سر کار و شما هم به مدت طولانیتری در مهد موندی تا من از سر کار برگردم و شما رو در اغوش بگیرمو و ببوسمت تا دلم اروم بگیره دل مامان حسابی برات تنگ میشه و همش بغض داره ولی خودشو کنترل میکنم که اشکم در نیاد اما بازم نمیشه و دلم خیلی نازک شده منو ببخش که مجبورم به خاطر بعضی مسائل شما از خودم دور کنم انشاا.. بتونم یه روزی اگه باقی بود جبران کاستی هایی رو داشته باشم دلم برات کبابه که درو از ما تو مهد میمیونی و معلوم نیست باشما چجوری رفتار میکنند اما خیالم راحته که مهد با سابقه ایه و کوچولوهای زیادی از سن الان شما تا 3-4 سالگی بودند که هنوزم تو مهد هستند و سالم و سرخوش بازی میکنند ...
6 مهر 1392

مهد رفتم عشق مامان

سلام عشق مامان سلام به دختر یکی یه دونه خودم که هرموقع بهش فکر میکنم دلم براش ضعف میره   عشق مامان داره بزرگ میشه و باید بره مهد تا مامانی بتونه بره سرکار چون متاسفانه ماکسی رو اینجا نداریم که مواظب شما باشه تا مهد نری   اما نگران نباش دخترم اگه اذیت شدی سرکاز نمیرمو میمیونم خونه مواظب شما فرشته کوچولوی ناز باشم 28 اردیبهشت اولین روزی بود که بردمت مهد اما واسه یه زمان کوتاه 2ساعت خیلی بی قراری نکردی چون یه عالمه کوچولوهای نار اونجا بودن که با شما دوست شدن و بازی میکردین   برات شیر خشک هم گرفتم که تو زمانی که مهد هستی بخوری اما اصلاً ازش خوشت نیومد و به هیچ وجه لب نمیزدی فقط شیر مامانتو میخوردی و غذاهایی که برات درست میکر...
6 مهر 1392

تاخیر مامان

سلام فرشته کوچولو سلام به روی ماه دخترم که روز به روز بزرگتر و شیرینتر میشه   ببخشید عزیزم بابت تاخیر چند ماهه ام ولی باید بدونی تو چند ماهی که به وبلاگت سر نزدم به خاطر این بود که شما حسابی شیطون شدی و دیگه وقت سر خاروندن واسم نذاشتی  اما همه این شیطونیا انقر شیرینه که میخوام بخورمت  سعی میکنم از این به بعد زود به زود به وبلاگت سر بزنم  و به روزش کنم دوست دارم یه عالمه هرچی بگم بازم کمه ماچ ماچ ...
6 مهر 1392
1